نیامدنش از وقتی شروع شد که من مشغول کارهای خودم شدم
تو مشغول کارهای خودت شدی
دیگران مشغول کارهای خودشان شدند ...
خدایا ...
ما را به او مشغول کن ، باشد که او بر ما ظهور کند ...
نیامدنش از وقتی شروع شد که من مشغول کارهای خودم شدم
تو مشغول کارهای خودت شدی
دیگران مشغول کارهای خودشان شدند ...
خدایا ...
ما را به او مشغول کن ، باشد که او بر ما ظهور کند ...
اون قدر از هم دور شدیم
که مجبورمان کردند
محبت های مان را
روی دیوار های مهربانی
میخکوب کنیم!
شاید یکی آن ها را چید .../
پی نوشت :
خدایا ، ما که دستهامون خالیه ...
خودت حداقل کاری کن ..
این روزها که بیشتر ندارمت
حس نبودنت
بد عذاب آور شده برام ...
کمی برای من باش!
فقط کمی ...
دیدنت انگار معجزه نیاز دارد
آیا من پیامبر خوبی برای معجزه کردن هستم؟
:(
گاهی اوقات ، بعضی دیدن ها
کلی به آدم انرژی میده
دیدن کسی که خیلی وقته چشم انتظار یک نگاهش بودی ...
شاید خودش هم متوجه نگاه تو که از بین جمعیت دنبالش بودی نبوده باشه ...
اما همین که تو تلاشت رو کردی ...
پیش وجدان خودت سرافرازی ...
دلم خوش هست به دیدنت ...
عکست
صدایت ..
دوست دارم تو باشی
فقط باش
تو که خوب باشی
دل من هم آرومه ...
پس باش...
دلم برای صدای تو تنگ شده ...
صدایت ...
حالا اگر نشد!
کمی برایم نفس بکش ...
همان که نیت کنی برایم چیزی بگویی
پرواز می کنم
تا بی نهایت ...
نه نیاز است حرف هایت را ضبط کنم!
نه چاپ!
همین که در دلم ثبت می شوند ..
برای روز دادگاه
کافیست...
دادگاهی که قاضی اش
خداست ...
پس هر چیزی را بر زبان نیاور ...
صفحات را ورق میزنم هر شب ...
و فقط
آن صفحه ای را میخوانم
که تو زیر جملات آن خط کشیده ای
تو ...
شاید مطالبی که تو به آن ها اشاره کردی
سوالات مهم امتحان باشند ...
پس
بیشتر برایم خط بکش!
گاهی شاید احساس کنی
بین این همه آدم که اطرافم هستن
تو رو ... گم کردم!
اما
تو بین این همه آدم فرق می کنی ..
تو را یک جور خاص دوست دارم!
شبیه یک آسمان که تنها یک ماه در دریایی از ستاره ها دارد ...
یا نه ..
بذار طوری دیگر بگویم ...
شبیه کسی که فقط یک نفر را دوست دارد ...
آنهم تو ... را
این شب ها
اینقدر مشغول
با تو بودن شدم
که
دلنوشت
نه نه ..
کارهای روزمره ام را فراموش کردم ..
آخر هر طرف را می نگرم تو را می بینم...
حتی خودکار توی جیبم هرازگاهی به قلبم ضربه میزند
که ای ... قلب!
مرا پرت کن روی کاغذ و چند خطی بگذار تا برقصم ...
چه کنم با این قلم بی حیا ...
این روزها بد اخلاق شده است ...
قصد دارد پلیس! را به مملکت قلبم بکشاند با این کارهایش...
عجب ها ..
پسرک قصه ما
وقتی حالش بد بود
تازه دنیا بهش فهموند
اونایی که تو خوشی بهت میگن عزیزم!
وقت ناخوشی خیلی میتونن بد باشن ...
اونی که اومد و بهت نارو زد
تاوان خوشی هایی بود
که بدون توجه به آینده داشتی سپری میکردی ...
اون دوست نداشت بچه!
نداشت .../
بیا
و کمی به حالم فکری کن!
یک روز در هفته فقط تو را می بینم ..
و بعد آن ...
هر روز دلتنگ تر می شوم ...
راستی ...
این را میدانستی که
دل بستن به تو ...
عین دل بستن به خداست ..
پس خداگونه باش
لطفا
هنگامی که قلمم از تو می نویسد
احساسم بر این است که
در قایقی کاغذی
روی رودخانه ای صاف و زلال به سمت
خدا حرکت می کنم...
همسر من می شود در کشور قلبم؟
...
وقتی مسافر تو باشی و ناخدا من ...
حتما مقصدمان بهشت خواهد بود..
حتی اگر قابقمان غرق شود...
روزهای اول اسمش بود
گِل ...!
کم کم که اسم تو
به میان آمد
صدایش کردند...
دِل ....!
خوب گوش کن ...
به صدایی که خواهی شنید!
در قلب من
جارچی ها
عشق تو را فریاد می زنند
کمی بیشتر گوش کن ..
این
صدای طبل آنهاست
می شنوی؟
تالاپ ... تولوپ!
این شب ها ...
وقتی تو را ندارم
نوشتنم می گیرد ... عجیب!
ترس دارم
که نکند از سر علاقه به نوشته های من
پیش خودت
بنای نبودن را بگذاری ...
#صالحون
دلم کمی تو را میخواهد..
ای کاش
بودی
تا کمی از حجم تنهایی هایم
را با تو تقسیم کنم
تو اگر بودی...
من بودم و تو و کلی #حرف...
همان حرف هایی که نخواستی بشنوی :-)
اما مگر میشود اینجا
مجازی
به هم رسید و کلام را تقسیم کرد؟
دنیای من همینه...
من و تنهایی و بازم من...
#من #تنها #ناراحت
#صالحون
من هم سکوت را دوست ندارم
مثل تو
اما چکنم...
دلم شب ها
تو را میخواهد
تویی که تنها محرم دل منی...
من همان حس آشنایی را
دوست دارم
که باعث
آشنایی دل هایمان باهم شد..
تو و من حاصل یک اتفاق خوب در زندگی هم خواهیم بود...
#صالحون
فکر کردنت را دوست دارم
آرام آرام برای من
بلند فکر کن!
گوشم در اختیار توست...
بعضی ها هم هستن
متن هایشان رامیخوانیم
(همیشه) هم لایک میکنیم
هم در دل و هم در عمل...
با توام
کمی
به جدی بگیر
ای بابا ..
چند لحظه پیش...
پا روی سکو گذاشتم
باران لحظه ای حالم را پرسید
یک آن زیر پاهایم سر خورد
خدایا...
به کدامین گناه به من تلنگر زدی...
میدانم کمی بد شدم..
اما تو که خوبی..
عاشقانه هایت را
اگر
امروز
دیروز
حتی فردا نخوانم...
نه شب صبح میشود
و نه صبح شب...
امروزم که بخیر گذشت
چند باری خبرم را گرفتی
فردا هم خدا بزرگ است...
عاشقانه هایت را دوست دارم...
بنویس ...