شب به امید دیدن تو
برایم روشن است
اما چه فایده
نمی بینمت!
وقتی دلم تاریک است ...
شب به امید دیدن تو
برایم روشن است
اما چه فایده
نمی بینمت!
وقتی دلم تاریک است ...
ای کاش من هم
راهی کربلا می شدم ...
آنوقت می نوشتم :
رفیق ... رفتنی شدم
هر چه دارم گذاشتم
و تنها دلم را با خود میبرم ...
چطور میتوان
از خورشید
انتظار تابیدن داشت
وقتی
آسمان را ابر فرا گرفته ؟
پ.ن:
ابرها را پس بزن شب های قدر ...
نمی شود که نمی شود!
مگر می شود او را ندید وقتی همه جا از او پر شده؟
اصلا من خود را به نخواستن بزنم ...
چشم هایم را وادار به ندیدن کنم ...
دل را چه کنم؟!
تو بگو راهی هست؟!
از عجایب
دوست داشتن های زمینی
میتونه این باشه که :
"همان کسی آرامت می کند که دلت را بدرد آورده ..."
بیا
و کمی به حالم فکری کن!
یک روز در هفته فقط تو را می بینم ..
و بعد آن ...
هر روز دلتنگ تر می شوم ...
راستی ...
این را میدانستی که
دل بستن به تو ...
عین دل بستن به خداست ..
پس خداگونه باش
لطفا
روزهای اول اسمش بود
گِل ...!
کم کم که اسم تو
به میان آمد
صدایش کردند...
دِل ....!
دل من هم ...
همیشه برای نوشتن از تو
می تپد ..
انگشت هایم را که نگو!
از دلم پیشی میگیرند...
نمی بینی مگر ؟
این روزها به من می گویند...
چرا اینقدر بی ربط می نویسی؟
آری...
من که میدانم...
بی ربط نوشتن
برای تو طعم خاصی دارد!
دیگران را ولشان کن!
آنان چه می دانند از من و تو!
از بی ربط عاشق شدن!
بی ربط دل بستن!
و به خصوص
بی ربط نوشتن....!
گلستان دلم
از روزی که تو رهایش کنی می شود بیایان!
توجه ات به من مثل قحطی است!
هرچند سال یک بار!
من توجه تو را می خواهم حالا در بهشت یا جهنم
فرقی نمی کند!
فقط من را بین...