آقای من ...
پاییز است
درست!
اما
محرم ، بهار نوکری من است ...
خدایا ...
ظهر عاشورا حتی از سنگ هم خون جاری شد ...
چه بلایی سر چشم هایم آمده این روز ها ...
بعضی فصل ها خاص هستند ...
مثلا پاییز ...
سالگرد آشنایی من
با برگ درختی
که
فقط مدتی کوتاه
کنارم ماند ...
شاید علت قبولی توبه اش این بود
که خدا تنها کسی بود
که او را درک می کرد...
از عجایب
دوست داشتن های زمینی
میتونه این باشه که :
"همان کسی آرامت می کند که دلت را بدرد آورده ..."
نوشتم :
امشب برای من یک جمله بنویسید ...
آمد
خواند
لبخندی زد و... رفت!
در طول هفته روزشماری می کنم
برای رسیدن به روز شما ...
روزم غروب می شود
و
من
باز هم
بدون شما ...
بیا ... مولای من
شهدا
همه جان و مال و زندگیشون
رو
تو راه خدا دادن ...
ما امروز درگیر ریال و نجوم و حقوقیم!
سلام بر هشتمین سلطان
که هیچ گاه خورشید پادشاهی اش طلوع نمی کند ...
آفتاب مهر آستان شما بر بام کشورم مستدام باد
بیچاره دیوار مهربانی
اینم کم کم داره متوجه میشه
توجه ما آدم ها
فقط چند روزی بیشتر نیست!
گناه ، گاهی رزق نوشتن و از آدم می گیره ...
دیگه
چه برسه به زندگی کردن...!
آسمان گریان باش ...
امشب در عزای بهترینِ بندگان خدا
رواست چشمانمان را با اشک بشوییم و
جور دیگر ...
با اشک ببینیم ...
پسر فاطمه ، چشمی که چشم در چشم شما نباشد
به چه درد می خورد؟
همان بهتر که
چشمان گناه کار ...
صدایش بزنم!
شب بیداری امشب کجا و ...
شب بیداری های در طول سال کجا ...
کاش همیشه شب قدر بود ...
توی تنهایی شب های قدر
به این برس که ...
آیا قدر خودت را فهمیدی؟
رهایی از آتش فقط به دست شماست ...
ای مولای من
خدای من
از سر تقصیرات ما بگذر ...
خدا خوبم ، امشب هم ...
مثل سال های قبل
آمدیم بگوییم
سبحانک یا لا اله الا انت ...
خودت برسان نجات دهنده را ...
شب قدر که شد
فهمیدم حتی اگه همه باهام قهر باشن
یک نفر هست که همیشه منتظرم نشسته ...
چقدر زیبا میشه
اون لحظات آخر ، نزدیک اذان
وقتی لیوان آب رو می بینی ...
روزت و با روضه ارباب باز کنی ...
پ ن :
فقط بگو سلام بر لب تشنه حسین علیه السلام
خدایا ...
توی این ماه
تشنگی ام رو به خودت زیاد کن نه به آب ...
پ ن :
راستی تا حالا تشنه خدا شدی؟
شرمنده که این روزها خیلی کم وقت می کنم برای تو بنویسم!
اما خودت که میدانی
هر روز که می گذرد بیشتر تو را دوست می دارم ...
این شب ها
انگار تازه فهمیده مسلمانه ...
راستی قرآن هم ماجرا های جالبی داره!
پ ن : سالی یه بار ورق میزنه ...
قدر لحظات خوب زندگی رو بدونید!
همین لحظه های خوب هستند
که بعد از مدتها ...
تبدیل میشن به خاطره ...
خاطره هایی که
هم میتونن یادآور شادی باشند
و هم ... غم!
گاهی بعضی دوستان
شدت دردهات رو اینقدر زیاد می کنند ...
که دوست داری ، دوستت نامرد باشه
ولی درد نباشه ...!
مردم در حال استماع کلام خدا
ایشان در مسجد
در حال فرستادن پیامک...!
بعد خواندن قرآن
بلند بلند از جمعیت تقاضای دعا هم داشت!
بعضی آنچنان
از حقوق خواندنشان
تعریف می کنند ...
که ولشان کنی
از آن سمت پشت بام سقوط کرده اند!
عزیز من
حق فقط خواندنی نیست!
کمی هم باید برایش جنگید ...
حالا اگر حق مردم باشد ... واویلا !
خدیا ...
روزم شب می شود بدون اینکه تو را بیشتر بشناسم!
و این یعنی روزگار بر من عادی شده...
کمی خودت را به من نشان ده ...
نشد بنویسم برای بعضی مناسبات!
اما آن ها برای من نوشتد ...
سر .. نوشتم را!
چه نوشتند برایم ... نمیدانم ..
صبح قبل خروج از خانه نوشتم :
"امروز جمعه است!
ای کاش امروز
همان روز وعده داده شده باشد!"
الان ...
دوباره به خودم تلنگر میزنم ...
چه کردیم که هنوز ... لایق دیدار او نیستیم ...
:-(