بی خود نبود که این روزها کم تر نوشتم ...
گمانم کلمات ذهنم در هیئت عزای تو جا مانده بودند
یا حسین ع
بی خود نبود که این روزها کم تر نوشتم ...
گمانم کلمات ذهنم در هیئت عزای تو جا مانده بودند
یا حسین ع
امشب که نداشتمت ، دوستی نوشت : شعر بگویید!
کلمات درون ذهنم را مرور کردم ، هر چه داشتم خرج موشکم شد!
شلیک کردم روی آسمان کاغذ!
و شد این :
همه جز تو باشن تو خیالم ، کمه...
بقیه اش با خودت!
نه نیاز است حرف هایت را ضبط کنم!
نه چاپ!
همین که در دلم ثبت می شوند ..
برای روز دادگاه
کافیست...
دادگاهی که قاضی اش
خداست ...
پس هر چیزی را بر زبان نیاور ...