این روزها
شعر هم حوصله آمدن
به سراغ من را ندارد ...
اما
حرف هایم ادامه دارد هنوز ...
این روزها
شعر هم حوصله آمدن
به سراغ من را ندارد ...
اما
حرف هایم ادامه دارد هنوز ...
امشب که نداشتمت ، دوستی نوشت : شعر بگویید!
کلمات درون ذهنم را مرور کردم ، هر چه داشتم خرج موشکم شد!
شلیک کردم روی آسمان کاغذ!
و شد این :
همه جز تو باشن تو خیالم ، کمه...
بقیه اش با خودت!
امشب... چقدر
دلم هوای نوشتن دارد
اما چکنم ک دستانم توانی برای از تو سرودن ندارند!
وقتی دل و دست با هم همراه نشوند ..
پایی برای ایستادن نمی ماند ..
خدایا دست و دل و پایی برای ماندن بده ...