صفحه صفحه ذهنم را ورق میزدم
تا رسیدم به نام زیبایت
خواستم ورق را پاره کنم
اما نشد
چکنم که نام تو آنجا حک شده بود
دلم نیامد!
صفحه صفحه ذهنم را ورق میزدم
تا رسیدم به نام زیبایت
خواستم ورق را پاره کنم
اما نشد
چکنم که نام تو آنجا حک شده بود
دلم نیامد!
این شب ها
انگار تازه فهمیده مسلمانه ...
راستی قرآن هم ماجرا های جالبی داره!
پ ن : سالی یه بار ورق میزنه ...