اول باهاشون چند قدم بردار ...
بعد نظرت رو راجع به نحوه راه رفتن من بگو ...
.
.
کفش هایم را می گویم!
اول باهاشون چند قدم بردار ...
بعد نظرت رو راجع به نحوه راه رفتن من بگو ...
.
.
کفش هایم را می گویم!
پرسید : آقا معلم چطوری شما به همه سوال های ما جواب میدین؟
یعنی شما همه چیزهای دنیا رو بلدین؟
گفتم : نه عزیزم فقط تو این سی و خورده ای سال که از خدا عمر گرفتم جواب سوال های شما رو پیدا کردم.
پ.ن: خبر نداشت ، دنیاش چقدر کوچیک هست ...
گفتم این همه شعر
همه اش برای توست
مغرور یک نگاهی بهم کرد و گفت :
منظور؟!
دلتنگ خنده های توام
کاش باز هم
لبخند تو را
از دور حتی
می دیدم و زنده می شدم ...
معصیت کردم
نگاه ... آن هم نگاهی طولانی
به تصویرت
و نگاه در نگاه
چشمانت ، مرا به خاطراتمان برد
کاش میشد دوباره کمی با هم
هم صدا میشدیم
سخت محتاج صحبتم این روزها
بعضی کنایه ها را می شنویم
از فاصله دور
اما ...
خوب بر جان آدمی می خورند!
هر چه کشیدیم از همین دی بود
ماه بود
ولی ماهِ ما نبود!
دی ماه امسال
و دی ماه دو سال قبل
.
.
.
حتی دی ماهِ روزی که این وبلاگ تاسیس شد!
من اینجا
بی تو
انگار دیگر من نیستم
پس این فراق و دوری
کی سرانجام خواهد شد!
در لابه لای صفحات ذهنم
امروز
برای چند ثانیه
انگار تو را دیدم ...!
چقدر زود تمام شد.
شاید
بابِ فتح آسمان دلِ تو
از همین مجاز می گذرد؟
این را
صادقانه به من بگو ...
من به دنبال
فتح آسمان ها
هستم
اما
این مجاز نمی گذارد ...
راهی نشانم می دهی؟
شفافیت آرا فقط اونجا
که من داد میزنم
دوستت دارم
تو هم آیا شفافیت را قبول داری؟
خوبِ من
برایت آرزویی دارم
آنکه ... خنده ای که بر لب داری
از سر عادت برای عکس گرفتن نباشد
و تو بخندی در همه لحظه های عمر
از اعماق وجودت
چراکه خنده توست
که جهانم را زیبا می کند ...
این روزها
اسم هر استانی را که آوردم
گفتن سیل است!
می ترسم حتی
اسم تو را بیاورم!!