دنیا را می بینی؟
شده یک قاب عکس
هر کجا رو که می نگرم
چشم هایم
فقط تو می بینند و بس!
دنیا را می بینی؟
شده یک قاب عکس
هر کجا رو که می نگرم
چشم هایم
فقط تو می بینند و بس!
دوباره پاییز شد و مسابقه بین
برگ های درختان و اشک های من
آن هم ، هنگام به یاد آوردن نام تو
شروع شد ...
خدایا ...
ظهر عاشورا حتی از سنگ هم خون جاری شد ...
چه بلایی سر چشم هایم آمده این روز ها ...
پسر فاطمه ، چشمی که چشم در چشم شما نباشد
به چه درد می خورد؟
همان بهتر که
چشمان گناه کار ...
صدایش بزنم!
تو جلسه مذهبی نشسته بودیم
داشت به بغل دستی خودش می گفت:
"بیا دعا کنیم تا خدا ما رو ببینه..."
غافل بود از اینکه خدا لحظه ای چشم از ما بر نمیداره ...
پی نوشت :
خدایا ...
نکنه روزی نگاه تو را
فراموش کنم!
صبحدم
چشمانم را که باز می کنم ...
تو را می بینم
گل های زرد د باغچه خانه ما
شکوفه های روی درخت
حتی صدای کبوترهای همسایه!
همه انگار قصد دارند
تو را به من یادآوری کنند ...
خب ، همه چیز که جور است
پس توکجایی؟