در کلمات من حقیقت یک ماجرا گم است ..
نشد بنویسم برای بعضی مناسبات!
اما آن ها برای من نوشتد ...
سر .. نوشتم را!
چه نوشتند برایم ... نمیدانم ..
نه نیاز است حرف هایت را ضبط کنم!
نه چاپ!
همین که در دلم ثبت می شوند ..
برای روز دادگاه
کافیست...
دادگاهی که قاضی اش
خداست ...
پس هر چیزی را بر زبان نیاور ...
صفحات را ورق میزنم هر شب ...
و فقط
آن صفحه ای را میخوانم
که تو زیر جملات آن خط کشیده ای
تو ...
شاید مطالبی که تو به آن ها اشاره کردی
سوالات مهم امتحان باشند ...
پس
بیشتر برایم خط بکش!
این شب ها ...
وقتی تو را ندارم
نوشتنم می گیرد ... عجیب!
ترس دارم
که نکند از سر علاقه به نوشته های من
پیش خودت
بنای نبودن را بگذاری ...
#صالحون
بعضی ها هم هستن
متن هایشان رامیخوانیم
(همیشه) هم لایک میکنیم
هم در دل و هم در عمل...
با توام
کمی
به جدی بگیر
ای بابا ..
عاشقانه هایت را
اگر
امروز
دیروز
حتی فردا نخوانم...
نه شب صبح میشود
و نه صبح شب...
امروزم که بخیر گذشت
چند باری خبرم را گرفتی
فردا هم خدا بزرگ است...
عاشقانه هایت را دوست دارم...
بنویس ...
دل من هم ...
همیشه برای نوشتن از تو
می تپد ..
انگشت هایم را که نگو!
از دلم پیشی میگیرند...
نمی بینی مگر ؟
گفت :
برای که مینویسی!
سکوت کردم...
تو خود دلیلی برای نوشته هایم
حالا آمدی از من از چرایی نوشتنم می پرسی؟
من تو را می نویسم ...
تو ...
این روزها به من می گویند...
چرا اینقدر بی ربط می نویسی؟
آری...
من که میدانم...
بی ربط نوشتن
برای تو طعم خاصی دارد!
دیگران را ولشان کن!
آنان چه می دانند از من و تو!
از بی ربط عاشق شدن!
بی ربط دل بستن!
و به خصوص
بی ربط نوشتن....!
اگه با هر اشتباه من
اینقدر راحت
لبخند ب لبان تو می نشیند
دوست دارم
روزی ده بار اشتباه کنم
تا ده بار به دلیل بخندی
البته فقط ده بار :)
از تو می نویسم
حتی اگر
قلم رنگ ندهد
و کاغذ هایم
جایی برای رقص قلم نداشته باشند ...
مملکت دلم نیاز دارد احوال تو را بداند ..
من خبرنگار رسانه تو خواهم شد!