این روزها که بیشتر ندارمت
حس نبودنت
بد عذاب آور شده برام ...
کمی برای من باش!
فقط کمی ...
دیدنت انگار معجزه نیاز دارد
آیا من پیامبر خوبی برای معجزه کردن هستم؟
:(
این روزها که بیشتر ندارمت
حس نبودنت
بد عذاب آور شده برام ...
کمی برای من باش!
فقط کمی ...
دیدنت انگار معجزه نیاز دارد
آیا من پیامبر خوبی برای معجزه کردن هستم؟
:(
این شب ها
اینقدر مشغول
با تو بودن شدم
که
دلنوشت
نه نه ..
کارهای روزمره ام را فراموش کردم ..
آخر هر طرف را می نگرم تو را می بینم...
حتی خودکار توی جیبم هرازگاهی به قلبم ضربه میزند
که ای ... قلب!
مرا پرت کن روی کاغذ و چند خطی بگذار تا برقصم ...
چه کنم با این قلم بی حیا ...
این روزها بد اخلاق شده است ...
قصد دارد پلیس! را به مملکت قلبم بکشاند با این کارهایش...
عجب ها ..