صبحدم
چشمانم را که باز می کنم ...
تو را می بینم
گل های زرد د باغچه خانه ما
شکوفه های روی درخت
حتی صدای کبوترهای همسایه!
همه انگار قصد دارند
تو را به من یادآوری کنند ...
خب ، همه چیز که جور است
پس توکجایی؟
صبحدم
چشمانم را که باز می کنم ...
تو را می بینم
گل های زرد د باغچه خانه ما
شکوفه های روی درخت
حتی صدای کبوترهای همسایه!
همه انگار قصد دارند
تو را به من یادآوری کنند ...
خب ، همه چیز که جور است
پس توکجایی؟
شیر آب و بست و رو به سمتش کرد وگفت :
"با همین کاسه پشت سرم آب بریز
این دفعه برم دیگه من و نمی بینی ها ... !"
رفت ...
تا الان ، مادر اون کاسه رو نگه داشته
و بچش هنوز نیومده ...
بچه سید بود
و مادرش رو چند سال قبل از دست داده بود
هر سال فاطمیه که میشد پیراهن مشکی رو به تن می کرد
و میشد خادم مادر ...
میگفت به پاس زحماتی که تو این 18 سال مادر برام کشید
راستی ... چقدر این سن آشناست ... نه؟
18 سال ...
برنده این انتخاب نه من بودم و نه تو
هر دوی ما بودیم!
آن هم با اکثریت آرا
قبول شدیم
چون "ما" بودن را انتخاب کردیم
و ما ، ما شدیم ... چون به خدا توکل کردیم
و خوب فهمیدیم با توکل به خدای بزرگ ...
می توان بهترین تصمیم ها را گرفت!
روزهای خوب داره میاد ، صبر کن ...
گاهی
دل پر از غم میشه تو زندگی
اما باید عزم و اراده داشت
غم هایی هست که کوه ها رو می شکنه ولی انسان مومن نباید بشکنه!
راه و باید ادامه داد...
وقتی یک نفر ضربه ای بهش وارد میشه
و بر اثر اون ضربه بدنش مجروح میشه
درد میکشه!
گاهی درد به حدی میرسه که بدن تاب تحملش رو نداره
مثلا میگن "استخوان از پس این درد بر نمیاد!"
خب ...
به من بگو
تاحالا درد پهلو کشیدی؟
مادر ما را نامردانه زدند...
شب ...
خسته ، کارهای نیمه تمام روز!
جمع بندی پروژه ...
یک لیوان چای و فکر تو ...
دستانی که تایپ می کنند و فکر تو ...
ذهنی پریشان از اتفاقات روزمره باز هم فکر تو ...
من ، کار ، درس ، زندگی ... نه! فقط فکر تو ...
ای کاش میشد باشی و نباشم اینقدر درگیر فکر تو!
خجالت باید کشید از داعشی!
اون لامذهب برای هدف باطل خودش ، انتحاری میشه!
اما ما فقط بلدیم برای رسیدن به حق حرف بزنیم و بس ...
بی لیاقتی ما از زمانی شروع شد
که بجای اینکه شهید بشویم
دونه دونه مُردیم!
و این نبود عاقبتی که خدا برایش ما را آفریده بود ...
نیامدنش از وقتی شروع شد که من مشغول کارهای خودم شدم
تو مشغول کارهای خودت شدی
دیگران مشغول کارهای خودشان شدند ...
خدایا ...
ما را به او مشغول کن ، باشد که او بر ما ظهور کند ...