کلمات من

کـلمه های پر از هیجان ذهـن مـن

کلمات من

کـلمه های پر از هیجان ذهـن مـن

وقتی ضرر کردیم
که از شما دورتر شدیم
و از خودمون دور!
خدایا لذت با خودت بودن را به ما اعطا بفرما ...

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۴۷
صالحون

حرف از انتظار زدن خیلی راحته
اما منتظر بودن سخت!
امروز دیگر ، این امام زمان هست که منتظر ماست ...!
باشد که ظهور کنیم ...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۴:۰۰
صالحون

عزیزِ من!
تا تو به مَحرم هات محبت نکنی
بدیِ محبت نامحرم رو
درک نمی کنه ...

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۱۵
صالحون

خودش را به در و دیوار می زند
تا چند نفر را به خنده وادار کند!
کاش جای این همه تلاش برای خنداندن دیگران
کمی به این فکر کنیم که:
"باعث ناراحتی کسی نباشیم!"
شاید اینطور خنده خودش آمد ...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۴:۳۸
صالحون

صدای تبریک رو می شنید
یتیمی که
سال ها بدون پدر روز پدر رو سپری کرد ...
گاهی دلش برای یک بار دیگر نوازش پدرانه تنگ می شد!
کمی آهسته تبریک بگوئید ...
شاید دلش شکست!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۴:۱۶
صالحون

تو جلسه مذهبی نشسته بودیم
داشت به بغل دستی خودش می گفت:
"بیا دعا کنیم تا خدا ما رو ببینه..."
غافل بود از اینکه خدا لحظه ای چشم از ما بر نمیداره ...
پی نوشت :

خدایا ...
نکنه روزی نگاه تو را
فراموش کنم!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۳۰
صالحون
گاهی اونقدر درگیر روزمرگی های زندگی میشیم
که نوشتنِ حتی یک خط هم میشه کار بسیار سخت ...
کاش میشد چند ثانیه ای حرف ها را نوشت (فریاد زد)!
بلکه اینطور آرام می شدیم!
بازم خداروشکر که وقتمون به بطالت نمیگذره ...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۵۰
صالحون

ساعت ها ، دقیقه ها ، ثانیه ها

با تو ...

لحظه ای هم که باشد

لذتش بیش از سال ها بدون تو بودن ، است

همیشه کنارم بمان ای آرامش شبهای من ...

پی نوشت : 

خدایا دوست دارم ، واسه هر چی بهم دادی...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۰۳
صالحون

کمرنگ باشد یا پر رنگ ...
اصلا تو برای من آب خالی بیاور 
همین که لیوان چای را تو با دستان خودت به من تقدیم می کنی
به اندازه تمام چای هایی که در طول عمرم نوشیده ام لذت خواهم برد ...
برایم باز هم چای بیاور ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۰۰
صالحون

رفیق ...
وقتی مسیرت ، مسیرِ حق هست
دیگه چه ترسی داری از مُردن ...؟
اگه به هدفت ایمان داری
و
این و در خودت می بینی که برای هدفت می جنگی
پس بسم الله ...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۵ ، ۱۲:۰۳
صالحون

گاهی اینقدر حالت بد میشه
که ترجیح میدی براش اینطور بنویسی:
چیز زیادی از تو نمی خواهم
فقط همان که هستی بمان!
تغییر همیشه هم خوب نیست!
 

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۰۴
صالحون

امشب که نداشتمت ، دوستی نوشت : شعر بگویید!
کلمات درون ذهنم را مرور کردم ، هر چه داشتم خرج موشکم شد!
شلیک کردم روی آسمان کاغذ!
و شد این :
همه جز تو باشن تو خیالم ، کمه...
بقیه اش با خودت!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۱۵
صالحون

من از تو
هیچ بجز بودنت نمی خواهم
تمام عمرت را در کنار من استراحت کن ...
خواب خوبی خواهی دید...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۲۰
صالحون

چقدر امروز با هم قدم زدیم
وقتی ما با هم قدم می زنیم
زمین به خود افتخار می کند
آخر تا بحال ماه و ستاره ها رو یکجا
آنهم در کنار هم در حال قدم زدن ندیده است!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۳۴
صالحون

به فکر اوقات فراغت همدیگر باشید
اگه نباشید
دیگران آن را برای شما پر خواهند کرد ...
اوقات فراغت خوبی برایتان آرزومندیم!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۳۴
صالحون

صبحدم
چشمانم را که باز می کنم ...
تو را می بینم
گل های زرد د باغچه خانه ما
شکوفه های روی درخت
حتی صدای کبوترهای همسایه!
همه انگار قصد دارند
تو را به من یادآوری کنند ...
خب ، همه چیز که جور است
پس توکجایی؟

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۴ ، ۰۶:۳۷
صالحون

شیر آب و بست و رو به سمتش کرد وگفت :
"با همین کاسه پشت سرم آب بریز
این دفعه برم دیگه من و نمی بینی ها ... !"
رفت ...
تا الان ، مادر اون کاسه رو نگه داشته
و بچش هنوز نیومده ...

 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۴ ، ۰۲:۳۷
صالحون
گاهی لازمه نه
فراموش کنی
نه ببخشی
بدی هایی که بهت کردن
بلاهایی که به سرت آوردن
بازی هایی که با احساست کردن
شاید اینطور دیگه دوباره بازی نخوری...
۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۴ ، ۰۸:۲۰
صالحون

بچه سید بود
و مادرش رو چند سال قبل از دست داده بود
هر سال فاطمیه که میشد پیراهن مشکی رو به تن می کرد
و میشد خادم مادر ...
میگفت به پاس زحماتی که تو این 18 سال مادر برام کشید
راستی ... چقدر این سن آشناست ... نه؟
18 سال ...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۴ ، ۰۵:۲۲
صالحون
میگم...
این چند ماه اخیر
وقتی تو حال خودم هستم و وقتی قدم میزنم
منحرف میشم به سمت چپ!
انگار سمت چپ بدنم
نزدیکی های قلبم
یه چیزی سنگینی میکنه!
راستی...
جای تو خوبه توی قلب من؟
۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۰۳:۵۸
صالحون
تو زندگیت هیچ موقع حسرت زندگی کسایی که از درونشون خبرنداری نخور ...
هر دلی دردی داره!
فقط ...
شاید نحوه بیان اون درد فرق داره!
بعضی ها
درد دلهاشون رو توی چشمهاشون پنهان می کنن
و
بعضی ها هم توی لبخندهاشون...
بگذریم...
خنده را معنی به سرمستی مکن
آنکه میخندد غمش بی انتهاست
۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۵۹
صالحون
گاهی بعضی حرف ها، چنان اثر منفی رو آدم میذاره که مدت های زیادی وقتی به اون جمله و حرف فکر می کنه حسش عوض میشه، حواسش پرت میشه، تمرکزش میریزه بهم
همش با خودش میگه ای کاش جوابش و میدادم
یا برعکس، ای کاش اون حرف رو نمی زدم
خیلی هم شاید اون جمله و رفتار مهم نبوده باشه
حتی ممکنه طرف مقابل اون رو فراموش هم کرده باشه
اما...
اثر وضعی که داشته متاسفانه کار خودش رو کرده...
پس!
یادمون باشه هر حرفی رو هر لحظه و هر جا نزنیم
یا اگر کسی حرفی زد که اون هم جاش نبود و نباید میزد به دل نگیریم
سعی کنیم با رفتار مون به اون نشون بدیم که از حرفی که زدیم پشیمانیم یا هم اینکه از حرفی که زده ناراحت نیستیم
و همه چی تموم شده...
لازمه یک رابطه خوب اینه که خوبی های همدیگر رو بخاطر بسپاریم و بدی ها رو فراموش کنیم...
موفقیت در حفظ یک ارتباط خوب کار سختی نیست
کمی دقت کنیم...
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۴ ، ۰۲:۴۸
صالحون

برنده این انتخاب نه من بودم و نه تو
هر دوی ما بودیم!
آن هم با اکثریت آرا
قبول شدیم
چون "ما" بودن را انتخاب کردیم
و ما ، ما شدیم ... چون به خدا توکل کردیم
و خوب فهمیدیم با توکل به خدای بزرگ ...
می توان بهترین تصمیم ها را گرفت!
روزهای خوب داره میاد ، صبر کن ...

 

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۱۷
صالحون

گاهی
دل پر از غم میشه تو زندگی
اما باید عزم و اراده داشت
غم هایی هست که کوه ها رو می شکنه ولی انسان مومن نباید بشکنه!
راه و باید ادامه داد...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۴ ، ۰۲:۲۳
صالحون
سخته یک دنیا حرف داشته باشی
حرفت و شروع کنی..
چند جمله بگی و اون حرف اصلی رو نتونی مطرح کنی...
دو طرف هم بدونن اون حرف اصلی زده نشد
با سردی تمام به هم بگن: خدانگهدار..
۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۰۱
صالحون

وقتی یک نفر ضربه ای بهش وارد میشه
و بر اثر اون ضربه بدنش مجروح میشه
درد میکشه!
گاهی درد به حدی میرسه که بدن تاب تحملش رو نداره
مثلا میگن "استخوان از پس این درد بر نمیاد!"
خب ...
به من بگو
تاحالا درد پهلو کشیدی؟
مادر ما را نامردانه زدند...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۴۵
صالحون

شب ...
خسته ، کارهای نیمه تمام روز!
جمع بندی پروژه ...
یک لیوان چای و فکر تو ...
دستانی که تایپ می کنند و فکر تو ...
ذهنی پریشان از اتفاقات روزمره باز هم فکر تو ...
من ، کار ، درس ، زندگی ... نه! فقط فکر تو ...
ای کاش میشد باشی و نباشم اینقدر درگیر فکر تو!

 

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۴۵
صالحون

خجالت باید کشید از داعشی!
اون لامذهب برای هدف باطل خودش ، انتحاری میشه!
اما ما فقط بلدیم برای رسیدن به حق حرف بزنیم و بس ...

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۰۲:۵۵
صالحون

بی لیاقتی ما از زمانی شروع شد
که بجای اینکه شهید بشویم
دونه دونه مُردیم!
و این نبود عاقبتی که خدا برایش ما را آفریده بود ...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۰۲:۵۴
صالحون
بعضی خوشحالی ها فرق می کنند...
گاهی اونقدر خوشحالی
هیجان داری
که یادت میره ساعت چطور داره میگذره...
نفهمیدی یک ساعت تمام داشتی باهاش حرف میزدی و...
مثل برق گذشت این زمان!
یا حتی وقتی داری بهش فکر میکنی...
بگذریم...
فقط یک جمله میشه گفت :
خدایا ممنونم ازت!
۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۴ ، ۰۶:۱۱
صالحون