کلمات من

کـلمه های پر از هیجان ذهـن مـن

کلمات من

کـلمه های پر از هیجان ذهـن مـن

بچش هنوز نیومده ...

پنجشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۳۷ ق.ظ

شیر آب و بست و رو به سمتش کرد وگفت :
"با همین کاسه پشت سرم آب بریز
این دفعه برم دیگه من و نمی بینی ها ... !"
رفت ...
تا الان ، مادر اون کاسه رو نگه داشته
و بچش هنوز نیومده ...

 

نظرات  (۳)

از زبان مادر شهید بود یا داستان بود؟
پاسخ:
داستانکی کوتاه از یک اتفاق روزمره
۲۰ اسفند ۹۴ ، ۰۴:۳۶ عاشق شهادت
لینک وبلاگ شما رو توی افسران دیدم
کوتاه نوشت خوبی بود
موفق باشید
وای مادر شهید :(

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی